نامزد خواهرم برای دیدنش آمد خانه ما. دسته گل بزرگ و زیبایی برایش آورده بود. راستش کمی حسودی ام شد. توی دلم گفتم:" کاش کسی هم برای من گل می آورد."
دوشنبه:
خانمی برای ملاقاتم آمد به محل کارم. چند شاخه گل برایم آورده بود. تعجب کردم. به خودم گفتم:" کاش یک چیز دیگر از خدا خواسته بودم!"
بعد به گل ها نگاه کردم:" نه... این گل ها به قشنگی آن گل ها نیستند. کاش اقلا یک دسته رز سرخ بود!"
سه شنبه:
خانم دیگری برای دیدن من آمده بود. سابقه نداشت دوروز پشت سرهم بیایند دیدنم، آن هم با گل. وقتی دسته رز سرخ را دیدم نزدیک بود دوتا شاخ روی سرم سبز شود.مستجاب الدعوه شده ام!
ولی...
خدایا! چرا خودت را می زنی به آن راه؟! یعنی واقعا منظورم را نمی فهمی؟! استغفرا...!
پس مجبورم دقیق تر بگویم:"کاش جوان برازنده ای نامزد من بود و برایم گل های رز سرخ می آورد."
حواست باشد، منظورمن بیشتر آن آقاست، نه دسته گلش!!
لابد فردا پیرمرد آبدارچی برایم گل می آورد!!